نقل شده است كه : كسى همواره در دل شب با سوز و گداز خدا را مى خواند. كامش با لفظ ((الله الله )) شيرين بود. اين حالت روحانى بر شيطان سخت آمد. پيش وى رفت و گفت : اى پررو! تو كه مى بينى خداوند، در برابر دعاها و اصرار تو لبيكى نمى گويد، چرا اين قدر لجاجت مى كنى ؟ بس است ، دعا كردن را رها كن و پى كار خود برو.
آن مرد بى چاره از القاى شيطان ، افسرده گشت و دعا را رها كرد. او در خواب ((خصر)) را در باغى سبز و خرم ديد. خضر به او گفت : چه شد؟ چرا ديگر ((الله الله )) نمى گويى ؟ در جواب گفت : من هر چه خدا را بيشتر مى خوانم جوابم را نمى دهد.
حضرت خضر گفت : خداوند، به من فرمود: به تو بگويم : مگر بايد جواب خدا را از در و ديوار بشنوى ؟ همين كه ((الله ، الله )) مى گويى ، جذبه خدايى تو را به سوى خود مى خواند و همين ، لبيك گفتن خدا به تو است .
نيز گفت : اى بنده خدا! خداوند متعال به فرعون جاه و جلال داد تا او دست به دعا بر ندارد و خداوند ناله او را نشنود.
پس از عزيز و اى مؤمن ! بدان كه همان سوز و گداز تو، دليل بر راه يابى و پذيرش توبه تو است
مولانا اين داستان را چه زيبا سروده :
آن يكى ((الله )) مى گفتى شبى
|
تا كه شيرين مى شد از ذكرش لبى
|
گفت : شيطان آخر اى بسيار گو
|
اين همه ((الله )) را لبيك مگو
|
گفت : شيطانش خمش اى سخت رو
|
مى نيايد يك جواب از پيش تخت
|
چند ((الله )) مى زنى با روى سخت
|
او شكسته دل شد و بنهاد سر
|
ديده او در خواب خضر را در خضر(555)
|
گفت : همين از ذكر چون وامانده
|
چون پشيمانى از آن گش خوانده
|
زآن همى ترسم كه باشم رد باب
|
گفت : او را كه خدا اين گفت به من
|
گفت ، آن ((الله )) تو لبيك ماست
|
و آن نياز درد سوزت پيك ماست
|
حيله ها و چاره جوييهاى تو
|
جذب ما بود و گشاد اين پاى تو
|
زير هر يارب گفتنش دستور نيست
|
جان جاهل زين دعا جز دور نيست
|
زآن كه يا رب گفتنش دستور نيست
|
بر دهان و بر لبش قفلست و بند
|
داد مر فرعون را صد ملك و مال
|
تا بكرد او دعوى عز و جلال
|
در همه عمرش نديد او درد سر
|
داد او را جمله ملك اين جهان
|
حق ندادش درد و رنج و آن دهان
|
تا به خوانى مر خدا را در نهان
|
خواندن بى درد از افسرد گيست
|
خواندن با درد از دل برد گيست 
نظرات شما عزیزان: